هفتم آذر ۱۳۹۹، حوالی عصر، جادهای خلوت در اطراف آبسرد دماوند. هوا سرد بود، نفسها بخار میشدند. محسن فخریزاده، دانشمند ارشد صنعت دفاعی ایران، همراه خانوادهاش در حال بازگشت از آبسرد بود. همان لحظهای که خورشید پشت کوههای برفی فرو میرفت، نقشهای که در اتاقهای تاریک تلآویو و واشنگتن با جوهر نفرت و باروت طراحی شده بود، به اجرا درآمد.
سلاح، بیسرنشین بود؛ تیرباری با چشمان مصنوعی، قاچاقشده به ایران، مونتاژشده در خاک ایران، اما فرمانبردار از آنسوی مرزها. هوش مصنوعی، لرزش را جبران میکرد، سرعت خودرو را میسنجید و حتی تشخیص میداد راننده، خود فخریزاده است یا همسرش.
این همان لحظهای بود که دشمن حساب کرده بود: دانشمند، بیدفاع، در برابر ماشینی که از هزاران کیلومتر آنسوتر، از دل خاک رژیم کودککش صهیونیستی، کنترل میشد. ماشین، نخست با صدای گلوله لرزید. گلولهای که قرار بود شیلنگ سوخت را بزند و انفجار همهچیز را تمام کند، فقط خراشی انداخت. دکتر، به گمان نقص فنی، از خودرو پیاده شد.
گلولهها شهید را دنبال کردند و دقیق، بیخطا به بدن پاکش نشستند و وقتی محافظ برای پاسداری از او خود را بر روی شهید انداخت باز هم بیامان گلولهباران ادامه داشت. تیرها از بدن محافظ عبور کردند، اما وقتی به بدن شهید رسیدند، ایستادند. درست در آئورت، درست در ستون فقرات. انگار بدن را میشناختند، انگار مأموریتشان فقط همین بود: توقف در قلب، توقف در نخاع.
مرحلهی سوم، انفجار نیسان بود؛ ماشینی پر از مواد منفجره، پارکشده در کنار جاده. نقشه چنین بود: اگر گلولهها ناکام بمانند، انفجار همهچیز را در شعلهها پایان دهد. اما تقدیر خواست که دکتر، همانجا، در میان گلولهها، به شهادت رسید و نیسان، پس از آن منفجر شد تا ردّی از خود باقی نگذارد.
چهار بار در بیست سال گذشته، دشمن کوشیده بود او را ترور کند و ناکام مانده بود. این بار اما، با ابزارهای جنگ ترکیبی، با هوش مصنوعی و ماهوارههای جاسوسی، مطمئن شدند که عملیات نیمهکاره نمیماند. نیویورکتایمز بعدها نوشت: «این عملیات از اوایل ۲۰۲۰ با مشارکت مستقیم موساد، سیا، و چراغ سبز کاخ سفید طراحی شده بود.»
محسن فخریزاده، فقط یک دانشمند نبود. او معمار خودباوری بود؛ پلی میان دانشگاه و میدان. مردی که به علم وارداتی باور نداشت و به کشف بومی علم ایمان داشت. همین روحیه، او را الگویی برای نسل نو کرد و هدفی برای دشمنان. وزارت دفاع در سالگرد شهادتش نوشت: راه فخریزاده ادامه دارد؛ در شکافتن مرزهای دانش دفاعی، در تولید قدرت، در امنیت ملی. انگیزهی الهی، رمز ماندگاری راه اوست.
نامی که دشمن خواست محو کند، امروز در حافظهی جمعی ما حک شده است. محسن فخریزاده، نه فقط دانشمند، که نماد امید بود؛ امید به اینکه علم، اگر با ایمان پیوند بخورد، میتواند از دل خاکستر و خون، عزت بسازد. گلولهها بدنش را شناختند، اما راهش را نشناختند. راهی که همچنان ادامه دارد، با همت شاگردانش، با ایمان خانوادهاش، و با عهدی که با خدا بست: صدقوا ما عاهدوا الله علیه.

















































