آیتالله ضیاءالدین نجفی در شرحی کمنظیر از حالات معنوی علامه طباطبایی، پردهای از سلوک باطنی ایشان برمیدارد. او میگوید علامه نهتنها بر زیارت عاشورا، مراقبه، و مداومت بر اذکار اهتمام ویژه داشت، بلکه در اجرای دقیق توصیههای استادش آیتالله قاضی به مرتبهای از خلوص رسیده بود که حتی تجلیات ملکوتی نیز قادر نبودند توجه او را از ذکر خدا منحرف کنند. استاد قاضی همواره میفرمود: «ذکری که به شما دادهام باید در عدد مقرر گفته شود و میان آن نباید چیزی شما را مشغول کند؛ زیرا اثر آن از بین میرود.»
علامه طباطبایی در داستانی که خود نقل کرده، اوج این توجه و اخلاص را آشکار میسازد. روزی که در خلوت به گفتن ذکری چند هزار مرتبهای مشغول بود و حالاتی خاص بر او ظاهر شده بود، ناگاه فرشتهای با جامی از آب سلسبیل در سمت راستش پدیدار شد و گفت: «این آب بهشتی برای توست.» اما چون استاد تأکید کرده بود که در میانه ذکر نباید دل به چیزی سپرد، علامه کوچکترین اعتنایی نکرد. فرشته بار دیگر از سمت چپ ظاهر شد و همان درخواست را تکرار کرد، و باز هم با بیتوجهی علامه روبهرو شد تا آنکه سقف شکافته شد و ملک به آسمان رفت. علامه میگوید: «آن حالت بر من آمد اما ذکر را قطع نکردم، تا به پایان رسید.»
این تنها جلوهای از معنویت مردی است که عمر خود را وقف قرآن و حقیقت کرد؛ مردی که از کودکی با یتیمی، سختی و تنگدستی گره خورد اما هیچگاه از مسیر علم و تهذیب نفس بازنماند. علامه طباطبایی در سال ۱۲۸۱ هجری شمسی در تبریز و در خانوادهای ریشهدار در علم و فضیلت دیده به جهان گشود. پنجسالگی مادر و نهسالگی پدر را از او گرفتند، اما وصی پدر با اخلاقی نیکو و دلسوزانه او و برادرش را پرورش داد. دوره ابتدایی خود را نزد معلمی خصوصی گذراند و پس از آن، قدم در مسیر علوم حوزوی گذاشت.
او در تبریز متون اصلی فقه، اصول، ادبیات، منطق و کلام را فراگرفت و برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف هجرت کرد. در محضر بزرگانی همچون آیتالله نائینی، شیخ محمدحسین اصفهانی، سید حسین بادکوبهای و دیگر بزرگان، به مدارج عالی علوم اسلامی رسید. بهویژه حضور او در درس حکمت و فلسفه استاد بادکوبهای، بنیانهای تفکر فلسفیاش را استوار کرد.
بازگشت او به تبریز و گرفتار شدن در تنگنای اقتصادی، سالهایی سخت و تلخ برای او رقم زد؛ سالهایی که خود آنها را «روزهای سیاه» مینامد، زیرا او را از درس و تفکر بازداشت و به کشاورزی واداشت. اما در نهایت، با قطع امید از اوضاع، راه قم را در پیش گرفت؛ هجرتی که نقطه عطف حیات علمی او شد. در قم، خلأ جدی در دو حوزه احساس کرد: تفسیر قرآن و فلسفه اسلامی. همین تشخیص نیاز سبب شد تا از سال ۱۳۲۵، درس تفسیر خود را آغاز کند و ثمره آن، تفسیر سترگ «المیزان» بود که طی ۱۷ سال نگاشته شد.
شاگردان علامه روایت میکنند که هنگام تفسیر آیات رحمت یا غضب، چنان منقلب میشد و اشک میریخت که میکوشید دیگران متوجه نشوند. بسیاری از بزرگان حوزه، مجاهدت او در نگارش المیزان را «تضحیه» در راه قرآن دانستهاند.
سالهای پایانی عمر علامه، سرشار از حالات عرفانی و مراقبههای سنگین بود. در واپسین روزها، جز زمزمه «لا اله الا الله» چیزی بر زبان نداشت و آنچنان متوجه ملکوت بود که گویی دیگر تعلقی به دنیا نداشت. در پاسخ به یکی از نزدیکان که پرسید در چه مقامی هستید، فرموده بود: «مقام تکلم.» پرسیدند: «با چه کسی؟» گفت: «با حق.»
سرانجام این مرد الهی پس از دورهای کسالت، در ۱۸ محرم ۱۴۰۲ هجری قمری (۲۴ آبان ۱۳۶۰ خورشیدی) دعوت حق را لبیک گفت. پیکر مطهرش روز بعد با حضور علما و ارادتمندان تشییع شد و آیتالله گلپایگانی بر او نماز خواند. او را در صحن مطهر حضرت معصومه(س) و در بالای سر آن حضرت به خاک سپردند؛ جایی که شایسته مردی است که عمرش را در خدمت قرآن، حکمت و بندگی خدا صرف کرد.
علامه طباطبایی امروز نهفقط در قامت مفسری بیبدیل، فیلسوفی بزرگ یا عارفی ژرفنگر شناخته میشود؛ او نماد نسلی از عالمان ربانی است که علم را با اخلاق، فلسفه را با معنویت، و تفسیر را با سلوک الهی پیوند زدند. میراث او همچنان زنده است؛ در المیزان، در شاگردانش و در هر دلی که با نور قرآن گره خورده باشد.














































