در تاریخ دفاع مقدس، نامهایی میدرخشند که نهتنها با خون خود مرزهای ایمان را نگاشتند، بلکه پس از شهادت نیز نشانههایی از عالم معنا را در این جهان بهجا گذاشتند؛ نامهایی که نه فقط روایت مقاومت، که نشانهای از بیانتها بودن حیات شهدا هستند. شهید سید احمد پلارک، فرزند پاکان و برآمده از سلاله سادات، یکی از همین چهرههای کمنظیر است؛ جوانی ۲۲ ساله که عطر اخلاص و عبودیتش حتی امروز، دههها پس از شهادت، از مزارش در قطعه ۲۶ بهشت زهرا زبانه میکشد و حجابی میان زمین و آسمان باقی نمیگذارد.
شهید پلارک همان نوجوان محجوبِ خیابان ایران و مسجد حاج آقا ضیاءآبادی بود؛ تکپسر خانوادهای که در ششسالگی داغ پدر بر دلش نشست و بار زندگی را بیصدا به دوش کشید. او نهتنها ستون خانواده بود، بلکه با وقار سادات و آرامشی که از چشمانش میبارید، پناه اطرافیان و امید خواهرانش شد. اما رسالت حقیقیاش بسیار بزرگتر از زندگی روزمره بود؛ رسالتی که سالها بعد در جبهههای نبرد و میان خاکریزهای شلمچه معنا یافت.
جبهه برای سید احمد فقط میدان جنگ نبود؛ مدرسهای بود که در آن معرفت، معامله با خدا و شوق شهادت را تجربه کرد. فرمانده آرپیجیزنهای گردان عمار در لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) بودن، تنها بخشی از هویت اوست؛ او پیش از هر چیز یک «عبد» بود؛ عاشقی که با شنیدن نام حضرت زهرا(س) به گریه میافتاد، در مراسم زیارت عاشورا از خویش میگدازید و هر شب با اشک و مناجات روحش را جلا میداد. ارادتش به بیبی دو عالم آنچنان زبانزد بود که همرزمانش میگفتند: «از لحظهای که نام حضرت زهرا میآمد، رنگ از چهرهاش میپرید و دلش شعله میکشید.»
روایتهای همرزمان نشان میدهد سید احمد پلارک در جبهه فقط یک رزمنده نبود؛ نماد ایثار بود. زمستانی سرد، زمانیکه گروه باید از رودخانه عبور میکرد، گفت: «اگر یک نفر سرما بخورد بهتر از این است که همه مریض شوند.» و تکتک نیروها را بر دوش گرفت و از رودخانه گذراند؛ آنچنانکه پاهایش در یخ و خون فرو رفت اما لبخند از چهرهاش جدا نشد.
اما راز محبوبیت شهید پلارک صرفاً در رفتارهای انسانی و فرماندهیاش خلاصه نمیشود؛ او از جنس سربازان صدر اسلام بود؛ همانها که پیامبر دربارهشان فرمود: «غسیلالملائکه»؛ شهیدانی که فرشتگان، پیکرشان را غسل میدهند. مزار شهید پلارک سالهاست که با بوی عطر و نمبودن عجیب سنگ قبرش شناخته میشود؛ عطری که هیچ توضیح زمینی برایش وجود ندارد و مادری که خودش بارها تأکید کرده: «این عطر، حکمت خداست؛ هیچکس راز آن را نمیداند.»
در میان خاطرات، خواب دیدنهای معنادار، اشارات آسمانی، شوق وصفناشدنی شهادت و لحظه وداعی که از پیش خبر داده بود، وجهی قدسی به او میبخشند. هنگامی که دوستش محمد شکری به شهادت رسید، سید احمد کنار قبرش گفت: «قبل از چهلمت میآیم پیشت.» همین هم شد؛ در کربلای ۸، درست همزمان با چهلم دوستش، در خط مقدم شلمچه پر کشید.
لحظه شهادتش، همچون زندگیاش، سرشار از معنویت بود. وقتی در کانال با دشمن روبهرو شد، در حالیکه زخمی بود و دست بر پهلو داشت، گفت: «یک عمر گریه کردیم؛ حالا وقت عمل است.» اندکی بعد، گلولهای مستقیم بر سرش نشست و او، جوان ۲۲ ساله، به وعدهای که سالها با اشک گفته بود رسید: «احمد! بهشت، جایگاه توست.»
اکنون پیکر این سید جوان، در قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲ آرمیده است. اما حقیقتاً نمیتوان گفت «آرام»؛ چراکه مزارش تا امروز زیارتگاه مردم است؛ مردمی که با نذر، دعا، زیارت عاشورا و اشکهای بیصدا کنار سنگی میایستند که همیشه نمناک است؛ سنگی که بوی گلاب میدهد؛ سنگی که گواه میدهد شهدا زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
وصیت نامه شهیدسید احمد پلارک
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
خدای را ستایش میکنم که ما را به دین خود هدایت نمود درغیر این صورت، ما هدایت نمیشدیم.
السلام علیک یا ثاراللّه؛ ای چراغ هدایت و کشتی نجات، ای رهبر آزادگان، ای آموزگار شهادت بر حرّان، ای که زنده کردی اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب باوفایت، ای که اسلام را تا ابد پایدار و بیمه کردید.
یا حسین( علیه السّلام) دخیلم، آقا جانم هدف ما از رفتن به جبهه گرفتن انتقام از نامردانیست که بر روی مادر شیعیان زده اند و همچنین بازوی او را شکستند و سینه اش را سوراخ کردند، شنیدن چنین مصیبت هایی سخت است.
خدایا نیرو و توانی به ما بده تا بتوانیم برای یاری دینت از کار بهره بگیریم. خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری از این رهبر و انقلاب عنایت بفرما. خدایا توفیق شناخت خودت را به ما عطا فرما؛ آن طور که شهداء شناختند و و ما را به شهداء ملحق بفرما و آن ها را از دست ما راضی کن.
خدایا عمل خوبی به غیر از معصیت ندارم و اللّه اگر تو کمک نمی کردی، من در اینجا نبودم و اگر ستّار العیوبی را بر میداشتی، هیچ کدام از مردم حتّی پدر و مادرم نزد من نمی آمدند و از من فرار می کردند. خدایا به کرمت و مهربانیت آن گناهانی که مانع از رسیدن بنده به تو می شود را ببخش. الهی العفو…
مادر! توجّه کن! اگر من به زیارت امام رضا( علیه السلام ) می رفتم, مگر شما نگران بودید؛ بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. بنابراین اصلاً نگران نباش؛ چون من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس استوار و محکم باش به مانند مادران شهید پرور. اگر هرکسی حتّی از نزدیکترین کسان، قصد انجام کار خلافی بر ضدّ انقلاب را داشت؛ در مقابلش بایست.
بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم) که می دانم بر سر قبرم می آید.
ظهر عاشورا ۱۴۰۶ ه.ق. مصادف با ۲۴ /۶/ ۱۳۶۵ ه.ش.
عطر بهشتی شهید پلارَک نه تنها باعث توسل مردم به این شهید شده است بلکه شاعران هفت کشور را مدهوش کرد و آنان در نشست ادبی که با عنوان «فطریه عطر» به میزبانی گروه بین المللی هندیران با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و اندیشه کشورهای حوزه ایران فرهنگی در، شب شهادت شهید پلارک برگزار شد، در رثای او شاعرانی از ایران، هند، افغانستان، تاجیکستان، بنگلادش، پاکستان و ازبکستان شعرها سرودند.
علیرضا قزوه
ای هر نفست آینه و عطر و گلاب؛ ای مشق تو معنویت روز حساب
ای درد خوشایند من ای درٌ خوشاب؛ ای رایحه بهشت آسوده بخواب
امیر عاملی
معطر شهیدی که عشق است او؛ گرفت آخر از دست ساقی سبو
خوشا بوی مشک و گلاب شهید؛ که ما را فرا خوانده در جستجو
سیده بلقیس فاطمه حسینی (دهلی نو)
نسیم عنبر و عود از دیارِ یار میآید؛ چنان یادِ شہیدان از صفا سرشار میآید
رها از ھول گورستان، نوایِ شادی مستان؛ بهشوق نوبهارِ جان، گل از گلزار میآید
خریده احمد از جنت، ریاض زندگیبخشش؛ هوا از شوق دیدارش، معنبروار میآید
الا ای سید والا، که کردی در زمین غوغا؛ پلارک نامی و عطرت چه عنبربار می آید
برایت مادرت زهرا ببین آغوش واکردہ؛ که فرزندش بهسوی او پیِ دیدار میآید
مهدی باقرخان(هندوستان)
ببوسد ماه آن خونین جبین را؛ عقیق سرخ و یاقوت نگین را
ز عطر خود شهید احمد پلارک؛ بهشتی می کند قطع زمین را
علی اصغر الحیدری (دهلی نو)
به دهر، گرچه چنین اتفاق کمتر شد؛ ولی چو نام تو آمد هوا معطر شد
با آن گلوی بریده بخوان اذان ولا؛ که دار مرگ برایت فراز منبر شد
سید مسعود علوی تبار نیز این چهار دوبیتی را به مناسبت سالروز تولد شهید پلارک سرود:
دلم لبریز بی تابی است امروز؛سرم سرشار بی خوابی است امروز
چقدر احساس این دل آسمانی است؛ چقدر این آسمان آبی است امروز
نفس های دل غمناک خوشبوست؛ گل زخم دل صد چاک خوشبوست
تمام هستی از عطر مزارش؛ ز قعر خاک تا افلاک خوشبوست
ز روی او کسی خوش روی تر نیست؛ ز قلب نازکش خوش خوی تر نیست
به قبرش برگ های گل مریزید؛ که از خاکش همی خوشبوی تر نیست
اگر عطری است از عطر تن اوست؛ همه گلبرگ گل پیراهن اوست
از آن عطری که اندر سینه دارد؛ سر آلاله ها بر دامن اوست.
















































